می دانم در غروب امروز چشمهایت دلگیرند و دلتنگ واژه ها را میپالایند من به رسم مهر چکامه هایم را در تنورِ سکوت میپزم تا نانی شود برای سفرهی فکرهایت می دانم می دانی غروب، تکهسنگی از خورشید را بلعید و شب، زخمِ آسمان…
بر بوم نقاشی نقش می کنی خیال آهوان رقصان در باد را بهار مرغان در پرواز را راز عاشقانه های بین مان را تو تردست ماهری هستی حتی شعرهای مرا در عینیت نگاه مخاطبینت در نگاره زیبای آفر ینش شده ات ترسیم کرده ای نقشی…
دریا از تو آرام یافت موج از تو تپندگی ساحل راز پوش از نگاه تو شد مرغان بال گسترانیدن را از تو آموختند ماهی ها نفس کشیدن را من از تو یاد گرفته ام شکیبایی را… #علیرضا_ناظمی 7
