در نجوای عاشقانه شعرها در گرده پاشی گل ها بر انحنای تاریکی قدم می زنی سالهاست دختر روشنایی ستاره هایی پرچین دامنت واژه دهانت عسل گام دستهایت صوراسرافیل سالهاست مأنوسیم به دلسپردن به رَد پاهایت بی آنکه تسلیم شویم به نگاه های هرزه گرد سیم…
بگذار در رویای داشتنت هنگامه برپاکنم زنی با عطر گل های نرگس با قامتی افراشته موهای بلند ومن که درهوای بارانی تهران تو قدم زدن یاد گرفتم گرم همچون آفتاب داغ چون گلاب آتشین لبخندت وتبانی دستهایی که از آستین بالا آمدند تا درمن رستاخیزی…
عطر جاری رود را نفس بکش هوای شهر عالی ست بگذار پرستو در شامه ات لانه کند بگذار در ذهن تو باد بوزد فردا که بهار می آید آنسوی این خاطره ها دیدنی خواهد بود #علیرضا_ناظمی 3
