قهوه های سردِ هر روزه ی من صندلی های تکراری بی تو قرار همیشگی و تو که نیستی تا در این تنگنا جانپناهم باشی #علیرضا_ناظمی 2
بهار را با دعا به خانه آوردی درختان در تسبیحتد گلها در ذکر وسجاده چقدر بوی تو را می دهد وقتی عطر یادت را نفس می کشم #علیرضا_ناظمی 3
من هم شبیه باران خسته ام از روزهایی که باریدم وتو لبخندهایت را در گلوی واژه های بغض کرده جا گذاشته بودی ترسیدی از تنهایی ترسیدی از سوز سرمای درد و اکنون زمان سوارشدن به واگن زمان است سالن زنان همراه خودت آ…بیاور آبادان…
