برای بستن ESC را فشار دهید

0 9
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

آمده ای تا خوشحال باشم آمده ام تا طعم مسرت را بچشی این آخرین حرف نگاه های ما بود که رد وبدل شد در جشنی که نامش سالگرد آشنایی مان بود لبخند زدیم اشک ریختیم وبی دلیل قهقهه زدیم تو به من نگاه کردی وگفتی…

0 9
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

به آستانه در ،به آستانه راه دیده پهن کرده ام به ذوق دست گشوده ام به شوق لب نشانده ام به آه … منی که سالهاست به یمن فصل های آمدنت نذر شمع داشتم حالا چون پروانه بال می سوزم سینه سرخ می کنم تا…