مجازی بودی ودستهایت شبیه باران به شیشه می زد ولی من خیس می شدم پلک می زدی اما من از پشت عینکم بیکرانه تماشایت می کردم مهربان بودی ومن سخاوت تو را ذره ذره درک می کردم باران شدی باریدی ابر شدی سایه فکندی واژه…
پروازی به کرانه های نور از دل تاریکی همراه با فهم عمیقی از لذت و عاشقانه های پاییزی زمانی که من چشمهایم را بر می گیرم از شهریور برمی گیرم از آن غمِ همواره برمی گیرم از دهان دره ی واژه های درد در فصل…
شب هم متبرک است به نامت ودر اردوی چشمانت ماه خیمه زده تا بارغمی از دوش زمان بردارد حالا که در پیکره های زخمی عشق وزندگی را رعبی ست دهشتناک وافسردگی چیره شده است بر شاخساران چنارهای حوالی رود آمده ای تهمینه ی عرصه…
