به وقت قرار وقتی عاشقانه ساعتها درامتداد پل سرک می کشی ومن متمایل به ساعت همیشگی راس ساعت پانزده پا می گذارم به محفل عاشقانه هایمان جایی که توایستاده ای با انبوهی لبخند ونگاهی تاراجگر تا نقشه های همیشگی ات هوش پران از سرم باشد…
خساست ایام هم نمی تواند در خیال ما چنبره بزند تا ما از دیدار هم رشک نبریم گشت وگذاری دونفره چراغ سبز لحظه ها یک میز مشترک نوشیدنی مشترگ وگرمای وجودی عشق اینها همه حادثه نیست دست اتفاق یک اتفاق بزرگ است وتفاهم کائنات تا…
شانه هایت مأمن آرامشم شد جایی که دریا دریا غم و بی حوصلگی های مدام در من رسوخ کرده بود آغوش تو ، پناهم شد و حالا چتری از بودنت بر سر من سایه انداخته ومن به این عاشقانه لبریز مهر سخت محتاجم دریاب مرا……
