ومن

به ابرهای پشت شیشه

که نگاه تو را نوازش می‌کنند

حسادت می‌برم

آنگاه که حالِ خود را

با تو قسمت می‌کنند

و تو چشمهایت را

بی‌آنکه موهایت را

از نگاهشان برگیری

آشیانه می‌کنی در چترِ مهرشان

حتی

به گلهای پارچه‌ای پرده

که هر صبح بال می‌زنند به سوی تو

به قوریِ لمیده با لبخندِ بخار

به سماورِ چهارشانه

که دستهایش به سمت‌توست

  به پیچکِ گلدان

که موهایش را هر روز

با نورِ چشمانت می‌آراید

حسادت می‌برم

حتی

به آن کلاهِ بهاری

که سایه‌ات می‌شود

در آبشار آفتاب

 وقتی موهایت را

مثل کودکی در آغوش می‌کشد

و تو

در گرمای نفسگیرِ عشقش

تبخیر میشوی

حسادت می‌برم

حتی

به بالشی که سرت را می‌فشارد

و رازهای بی‌خوابی‌ات را

در پر قو می‌دوزد

حسادت می‌برم

 و من

 حتی به سایه‌ام

 که بی‌اجازه

 قد می‌کشد روی دیوارِ تنهایی‌ات

 حسادت می‌برم

آه سهراب…!

تو

هوایِ خانه‌ی دلم را

همیشه بارانی کرده‌ای

بی‌آنکه بدانی

این قفسِ عشق

پر است از شاعرانگی:

سماورِ چهارشانه

پیچکِ بالنده

و کلاهِ بهاری

همه

از نگاهِ تو

شعر شده‌اند

و تو حتی

 پروانه‌ای که نامش را

 از دفترِ تو وام گرفته

و بالهایش را در آتشِ تو

آب می‌زند

نمی‌بینی…

#علیرضا_ناظمی

2

برچسب گذاری شده در: