در تمامی خوابها کبوترهایی بودند قاصدِ بذرِ شعف که در چشمانشان مهر روییده بود و چینِ غم…
دستهای ما راویان نشاطند که به هم رسیدهاند با کلی خاطره: از درشکههای قدیمی و اسبهای زینشده…
فردا، روزی سرد خواهد بود و سنگین از ارتعاش پاییزی درختان و هوای کوچهی ما لبریز خواهد…
حرفها در دهانم نمیچرخید زبانم را گویی… و سرانگشتانم بودند که راوی قصه شدند از آسمان، تندباد…
آخرین خبر رویداد مهمی بود: تخطی عاشقانهای مدام شبیه نیش زنبور عسل در رگبرگ های گلها صحبت…
کاجها روایان قصهیعشقند در تبسم ملیح این روزهای درد و کلاغها جارچیان صبوری من و تو هستند…
صدای او را که میشنوم گریههایم آمیخته میشود با لبخندهایش از دور دستها دستهای شفقت او به…
از راه میرسی و ترسیم میکنی عشق ابدی مرا شبیه شاتوتهای زیر درخت که با قانون جاذبه…
پیش از آمدنت تنها بودم شبیه پنجرهای رو به ساحل در انتظار موجهای بیقرار گریزان از هر…
