تو را درخواب دیدم
لباسی از حریر به تن داشتی
کوهی از غرور ، نجابتت را احاطه کرده بود
دستانت شکوه بیکران سبزه زارها را
نشانه گرفته بود
انگشتری از زمرد به دستت
گردنبندی زرین درگلو
وگوشواره هایی از طلا طلاتر
وچقدر آن هیبت زنانه ات
تماشایی، شده بود
رقص نور النگوهایت
بسان شعبده ی ستاره ها
در رسن بود
من ایستاده تماشایت می کردم
ودر بلوغ باز پنجره مبهوت
بی نهایت زیبایی ات را
به نظاره چشم برهم نهاده
از خواب پریدم…
#علیرضا_ناظمی
نمایش دیدگاه ها