با من به خیال کدام پروانه قدم زدی؟

که رویش ناله های مستش

پرنده ای شد

 برخاسته از شانه های مهر

 در لباس خورشید

آنجا که هر تبسم

داستانی ست که از پنجره های چشمانم

به بیرون پرتاب شده

وصدای دلخراش‌ فرو‌ ریزشان

 به تکرار

نام تو را بر زبان می آورد

به گاه سایه گستری گیسوهای گندمگون آفتاب

بر پهنه ی شانه های امن زندگی

تا مرا ببرد

 به ناگهانی ِعمیقی دور از باور…

در مسیرِ عطش تولد

در پهنه ی پنهان آرزو

 با سرفه های کوتاه

درانزوایی بلند

در بازتاب لبخند‌‌ی نو زاده

در پستوی یادگارها

جایی که هذیان چشمهایت

دروغ می گویند

و مرا‌

تا انتهای حافظه‌ای می برد

که‌ پوست من

 از آن‌ رنگ تعلق می‌گیرد

 به آهی

و من

 در ادراک این‌ پیوند

هنوز آماده ی درک فصل‌هایم

در این خانه زاد دردهای امروز

 و  اکنون

 دیرگاهی ست

آغوش‌های اجابت گرمند

بر سجاده های مهربانی

و من

به شتاب، ایستاده

سینه گشوده ام

          شوقِ

                   نگاهت را

به تمنای عشقی لبریز

مثل آخرین گلبوسه‌های نیاز

در مهتاب کهکشانت

که ستاره ها در آن

ترانه طلوع زمزمه می کنند

 #علیرضا_ناظمی

2

برچسب گذاری شده در: