در تمامی خوابها
کبوترهایی بودند
قاصدِ بذرِ شعف
که در چشمانشان مهر روییده بود
و چینِ غم از پیشانی برمیداشت
بالِ پروازشان
گنجشکهایی، حوالی خطوط سفید عابرِ خیابان
به دور از هیاهوی چراغقرمزها
آرزو میچیدند
در کالبدِ شهر
نبضِ ساعتها آرامتر از قبل میزد
چشمانِ من اما رساتر از دیروز
قطره قطره
در تبسمِ واژههای ملیحِ انتظار
صفآرایی میکردند
آمدنت خواب مرا گرفت
و در گُرگرفتِ این دقایقِ پایانی
سهمِ من از زندگی شد پنجره
سهمِ من از پنجره شد سکوت
سهمِ من از سکوت شد آفتابِ نوازشِ نگاهت
به وقتِ محلی
درست روی عقربههای قرارِ گنجشکها
در خروسخوانِ سلامهای بامدادی
#علیرضا_ناظمی
نمایش دیدگاه ها