ایستاده ام
بر جزر و مدِ نگاهَت
پایانی بر
سُکونِ صدفها…
در سکوتِ طوفانی
که نمک بر زخمهایم مینشیند…
و دریا، زخمهایم را با مرجان میدوزد…
وقتی
با کشتیهای غرقشده
که با امواجِ چشمانت به ساحل میآیند…
و شنهای زمان، اسکلتِ خاطرات را میپوشانند
درشب؛ پرسههای بیآرام
و با قلبی از امواج
قدم میزنم
در خیال کلکهای بیبادبان
در تلاطم دستهای خالی ای که
هر روز
در من
دریا میشود
و من
بندرِ بیقایقِ خودم…
#علیرضا-ناظمی
نمایش دیدگاه ها