پشت ابرِ نگاهت، دستم رو شده است…
بگو؛
بر فراز کدام سجادهی اشک
چشمانِ بیواژهام
اینگونه بیصدا فرود میآیند؟
پیشانی اشتیاقم را ببین
چگونه بال میزند
در هوایِ تسبیحِ معنا
با قامتی از رکوعِ آتش
و درختانی که وضوی باد را
بر پوستِ ثانیهها مینویسند…
و اینجا
پرندههایِ هوشِ من
از آتشِ سکوت سرشارند
تا نیمههایِ وجودم
در نیمنگاهی به آسمانِ تو محو شود…
و من
با درونی از ترانههایِ پارهپاره
چشم به ارغوانِ سکوت دارم
تا فریادی از جنس نور باشم
که از گلوی شب میشکافد…
آنگاه که …
عودِ زمان
در مسلخ ِسهگاهِ عشق میسوزد…
#علیرضا-ناظمی
نمایش دیدگاه ها