از روشنایی حرفی بزن
که تاریکی
چون رشته های نخ در تاروپودم
قلاب بافی کرده
نه اینکه عاشق شب نباشم
روشنایی را دوستتر دارم
تاچون پیچکآشتی
بپیچد بر مکر مهتاب شب
چیزی شبیه جنونی مطلق
ودهان واژه ها از فرط علاقه به تو
طعم گیلاس بگیرد
وباز کند گیسوی ماه
قفل زندان احاطه بر شعرهایم را
تا درآییم هر دویمان از جِلد
این تبعید تحمیلی
وپروانه وار پرواز کنیم
از کوران درد
به رستاخیر کلمات
جایی که احساس
با صدای انگشت تو
به رقص درآید و
سبز شوند آرزوهای عقیم زمان
در ستون فقرات اسارت شعر ها
#علیرضا_ناظمی
نمایش دیدگاه ها