دلتنگی
مرا تا تماشای چشمهایت
پیش می برد
به من نگاهی از عشق ببخش
ودر بستر شبهایم
سیزده بار زاده شو
بگذار من
منِ متولد شده در سیزده نسل پیشتر
از ابری حوصلهی تو
میوهی عاطفه بچینم
دنیا جایقشنگی می شود
وقتی ازمهتاب؛ سبزه میروید
اگرما
دستهای همدیگر رابگیریم
وقتی هنوز مهربانی
دراطراف ما درجریان است
بیا تا کوچ کنیم از قید نامها
و در زلالجاری چکامه،وطن بسازیم
بیا تا یادت بدهم که
دردقایقحسرت
چهچیز پرمی کند فاصله ی بینما را
سبزههایی که از گرهی دلها میرویند
التیام دردهای کهنه
وژرفای وجودت
وقتی
دستهایت پیرامون
پنجره ی خندان نگاهم می چرخد
وروشناییلامپ ها
دخیل می بندند
آمدن تندبادیازحضورترا
منبا توپایدررکاب شعردارم
وجهانم با واژه هایی که
سمت تو خیز برمیدارند
قشنگ می شود
برایم حرفیبزن
شعریبخوان
تکلمتوجهانی آرزوست
بگذار درمسیر خنکای لبخندت
شلیک نگاه من
صورتت را نوازش دهد
قبول کن درتردینهیروشناحساس
این موهبت
داستان قشنگی ست
که از گلوی پروانه میخوانیمش
#علیرضا_ناظمی
نمایش دیدگاه ها