چگونه سنگِ ترانه

 این سکوتِ بی‌ وزن

 نشکند سرم را؟

چگونه خونِ زخمِ تو

شبنم نشود

بر برگِ های صنوبر؟

تقدیرم را باد

بر پیشانیِ جنگل نوشته است

راهی می‌جویم

  از پیچکِ گلوی یاسهای وحشی

  تا ریشه‌های تشنه‌ات

  که هر بامداد

  نامت را زمزمه کنند …

در سکوتِ کوهستان

  که‌ پیش از تو من

  از چشمهایت غزل نوشیدم

نیلوفرِ لبهایت

در قنوتِ چشمانم شکفت

و برای لاله‌های وحشی کوهپایه

در حلق شعرهایم باران ریخت …

دستانِ شقایق را

به دندانِ مهربانی گرفت

بر بالِ شکسته‌ی کبوترچاهی

که آوازش در ژرفای تاریکیش مُرد

مرهمی از برگِ جوانه نهاد

بگو از کدامین کوچه می گذری

که من

 با چتری از ابر

سایه ساقدوش مهرت کنم

و پیش از آمدنت

  با عطرِ زنبقها

 بر سنگفرشِ آرامگاهم

 نفسِ دستهای عاشقم را

  که به‌سوی تو می‌دوند

   نقش بزنم…

 تا نسیمِ موهایت

  خاکِ غربت را از آستانه‌ی دل

  به باد بسپارد…

#علیرضا_ناظمی

2

برچسب گذاری شده در: