خیره به دستهای تو

درآفتاب راه می روم

ونمی فهمم علت اینکه

می گریزی از طعم خوش لذت

کدامین اشاره ی آینه هاست

و نگرانم که

حس مشاعره در هوای خرم روز را

چرا دوست نداری

می تابم به سمت باور نگاهت

وقتی خیز برمی دارند بالا نشین شانه هایت

تا کلاه از سرمان بیفتد

استدلال منطقی شاید نباشد

ولی عقلی واحساسی که نگاه کنیم

دربیقرار سینه ها

نسلی انگشت به دهان

خمیازه می کشند دلتنگ ،عشق را

واین چیز کمی نیست

ما داریم به خاطر مترسک های باغ

عذاب می شویم

و تردید دارد سیلاب می کند در ذهن

بیا تا برگردیم به خاطره های دور

به کمی قبل تر

تا هیجان احساس در ما شعله ور شود

پیشتر از آنکه مچاله کند

بساط مهربانی ما را

مه آلود غبار جدایی…

#علیرضا_ناظمی

2

برچسب گذاری شده در: