ما دست‌هایمان را

به الفتِ شب گره زدیم

و تاریکی را

در هذیانِ پنجره‌ها شکافتیم

به استقبال ستاره رفتیم،

در خلسه‌ی مهتابیِ شب

و تا بامدادان،

غرقه در کوهی از حسرت و آه،

چشم در تماشا دوختیم

به روی دلتنگی، درها را بستیم

و به مخیله‌ی‌ ماه هجوم بردیم

در فقدان آگاهی، آگاهی آفریدیم

و تا ته این کوچه‌ی بن‌بست

رقصان دویدیم

نفس در ریه‌هایمان ریختیم،

بی‌دلیل خندیدیم

و هر بار که از رفتن

سخن به میان آمد،

دری تازه از حرف گشودیم

به موازات ماندن

پرده‌ها را کشیدیم

و چشم بستیم

چشم بستیم

چشم بستیم

به روی هر چه

جز

الفت شب،

تاریکی،

و هذیانِ پنجره

#علیرضا_ناظمی

1

برچسب گذاری شده در: