ای چشمهای من
بارانی شو
درهوای او
وبگذار دربستریادش
جوانه بزند عشق
تبری از محبت بیاور
تا ریشه کن کنم غمهایش را
وبرایاو
آرزو کنم
که دهانش پر شود از شقایق
ودر چشمهایش گل امید بروید
لطافتِ نگاهش بارانی شود
سرریز
در حافظهی طغیان آگاهی
ولباستنش
مصاف ترمه باشدوحریر
تا تنپوشی شب آویز برآن تن
چکامه شود
حالا که رود
برای خفتن ِکبوتر لالایی می خواند
وزنجیر
بهپای دام انداخته صیاد
دلم قدری برای مردنتنگ است
دلتنگ درهوای بیقرار حضور یار
وقتی علاج واقعه
دراتفاقِ پیش روست
و روستا را هدف گرفته
وحشی سرکش روزگار
گاهی وقتها
تاوان خندیدن سنگین است
واشک
دستمزدتلخ روزهای گذشته است
من قلبم را
جز با او قسمت نکرده ام
وتردید است
که زخم زبان میزند
همراه غریزهی ناخود آگاه نگاه ها
هنوز بند بند تنم را
تسلیم او می دانم
وقتی هنوز عهدی ست جانانه
میان من وشعرو او …
#علیرضا_ناظمی
نمایش دیدگاه ها