ساعت عاشقی از نو کوک شده است
عقربههایش
هر ثانیه را به نام تو زخم میزنند…
و من؛
در آغوشی از
که از گذرگاههای تنم
ردپای تو را شستهاند…
تنها سایهات را
مثل آخرین برگِ دعاهای پاییزی
درحالی که پوست سینهام
هنوز جای ناخنهایت را مثل نشانِ مقدس میپوشاند…
به تن چسباندهام…
وهر شب—ستارهها را—
تا صبح به دندان میفشارم
تا شاید
از خطِّ ناتمامِ شعرهایم
دربغضنفسگیر نگاه تو
راز صدایت
باران شود…
و قطراتش
توی دهان بیحرفم
مزهی ابدیات را
روی زبان بیقرارم بچشاند
مثل تلخترین ماهِ گرفتگی شبهای کویری…
#علیرضا_ناظمی
نمایش دیدگاه ها