این روزها بلای جان من
خنده های توست
با یاد تماشای موهای تو
در چرخش خندان خورشید سپیده
درابریِ بارانِ بهاریِ اشتیاق
که پنجره ی فرصت را
می گشاید
به روی آرزوهایم
من با دستان تهی آمده ام
وسبدی شعر
چشمانی از هوس لبریز
و قلبی پراز دلدادگی
بیا وبرایم
پیراهنی از کتاب بیاور
دامنی واژه؛
آستینیسخن
آفتابی مهر
سایه ای که سنگین نیست
تا دامن ترکنم
به رشته الفتی که میان ماست
تا تو دیگر
قصد رفتن نکنی
ومن دیگر تنها نباشم
حالا که گره خورده بد جور
تنهایی من
به کمان آغوش مهربانت
#علیرضا_ناظمی
نمایش دیدگاه ها