جایی دور دست تر از امروز
با شولایی از شکیبایی
در معبر باغی
ایستاده بودم در تماشایت
به لبخند تو گره می زدم آفتاب را
در ترجمان شور عاشقانه هایت
گریستم ،زیستم، بدون اینکه
بدانی ؛ کیستم!!
وحالا در گذر دَورانِ دوران
به استقبالت آمده ام
در رهگذار کوچه ای اشتیاق
تا در کلبه شعرهایم
نبض حضورت
واژه های سپیدی باشند که
شعر خواهد شد…
#علیرضا_ناظمی
نمایش دیدگاه ها