عشق را از بر بودیم

وشهد شیرینش راجرعه نوش

دستهایمان تقاص کدامین گناه را دادند

وچه شد که ما ازهم

دورافتادیم

وقرار های ملاقاتمان

این‌چنین طولانی شد

من دوباره تلاش می کنم

تو دستی بجنبان

بگذار دوباره در ما نفس بکشد شعر

در هوای بی دلی

این روزهای پاييزي

هوای شهر هیچ خوب نیست

هوای باغ مه آلود است

درختان بَم می خوانند

شاخه ها لرزان ، مکدرند

 وپنجره ها باب آشتی راباز کرده اند

 زخمه درسازکن

شور بنواز

 وقدری روی همین گام

راستِ پنجگاه شماره کن

وپنجه هایت را عمود در موهای من بریز

نفس اشاره کن

وقید همه اسارت ها را بزن

که جهانم بی تو معنایی ندارد

#علیرضا_ناظمی

1

برچسب گذاری شده در: