می ایستم ، پشت پنجره ی زمان
ونگاه می کنم
به روزهای رفته
ودقایق نیامده
توسالهاست در من آمده ای ورفته ای
که بازتاب حضورت
درشعرهای پسین وپیشین من
گذر زمان را صدا می زنند
به چشمهایت چه رمزی آویخته ای
که در معنای آن مدتهاست سر درگمم
به پاهایم چه بندی زده ای
که گذر از کوچه ی تان را فهم می کند
ودیگر هیچ …
بگذار شاعرانگی کنم
میان سیل دمادم سپیدهای هراسانم
واز رد عبور تو شعف بنوشم
بی تو مگر می توان گفت:
زندگی درجریان است
این امکان ندارد…
#عليرضا _ناظمی
نمایش دیدگاه ها