چقدر نزدیکیم

و چقدر دور…

من به این شباهتِ مشترک

در تنگنای زمانه‌ای افسرده‌حال

که قاب پنجره‌هایش از فرط انجماد

هر شب تنگ‌تر می‌شود

سخت پیوندی دارم: عمیق

لبریز از عطشی که بر جان می‌نشیند

و تو را چه ساده می‌توان یافت

در پیچ‌وخم هوس‌های ناکام

بی‌آنکه دستت قلبی را لمس کرده باشد…

باید هر شب در تماشا

بی‌قراری چشم‌ها را

به پنجره‌ای سپرد

که حتی سایه‌هایش نیز

آواز ستاره‌های تو را

از بر، بر رد دیوارها

چون نقشی از نور

 تولدی دوباره می‌آفرینند

#علیرضا_ناظمی

2

برچسب گذاری شده در: