و من چقدر به هوای ابری

آنسوی شیشه ها

حسادت می کنم

وقتی با تو به اشتراک می گذارند

حالشان را و تو

آنها را به آشیانه چشمانت

دعوت می کنی

بی آنکه موهایت را از

نگاهشان برگیری

من حتی

به گلهای پرده

به گلهای قوری

به سماور چهارشانه ی گوشه سالن

به گل پیچک گلدان

که هر روز آرایش کرده

در برابرت جولان می دهد

حسادت می کنم

من حتی

به آن ، کلاه بهارانه

که آفتابگیر چشمانت می شود

در شلال گرمای خورشید

و هنگامی که موهای تو را بغل می کند

میان آن هُّرم نفس گیر گرما

حسادت می کنم

من حتی به آن بالش سر

وبه آن سر بر بالش

حسادت می کنم

دست خودم نیست

آخر تو…

هوای دلم را همیشه

بارانی می کنی

بی آنکه بدانی ، سهراب

در قمصرِ خانه شما

از عشق

همین سماور

همین گلهای پرده

همین قوری

همین پیچک

همین بالش

همین کلاه

همین هوای ابری

شاعر شده است

و تو اصلا حواست

به حال پروانه نیست

#علیرضا_ناظمی

2

برچسب گذاری شده در: