بگذار
این زنجیرهای اسارتی را
که جلوی دهان ِ باز تو را گرفته اند
بیندازم پشت کوه
تا به ثمر بنشیند بلوغ
تا نتیجه بدهد عشق
تا طلوع کند شعر
وآفتابی شود درهر چشم اندازی
حرف های تو
حرف های تو
حرف های تو
وبوی سکوت بپیچد دراین کوهپایه ی سرد
وقتی خفت می کنند شیران
غزاله های مست را
در انحنای خلوتی که سُر می خورد
از دست شفاهی هر روزتو
عشق و محبت و سعادت وآگاهی
بگذار؛ تو را عزیزم خطاب کنم
به چشمهایت فکر کنم
به چشمهایت بیایم
بگذار باران شوم وببارم
به حنجره حجره ی پلک هایت
واز دور
به اقتران سلام های مختلفت
پاسخ بدهم
ویازده بار دور شوم
از چاهی که معصومیت را به حسد
کینه می کند و یوسف می درد
بگذار مکرر درازدحام دردها
سنگ تو را به سینه بزنم
ودرفقدان های همیشگی ات
دست دراز کنم درقانون آگاهی
واز نردبان فهوای کلامت
جسورانه راه خانه ی تو را پیش بگیرم
دستانت رابیاور
تا دستانم خلئی حس نکنند
دنیا را آنجور می خواهم که
تو درآن نقطه اتکا وتوکل باشی
وغیر ازاین مردود است
در مورد دنیا فکر کردن
بیش از این درنگ نکن
#علیرضا_ناظمی
نمایش دیدگاه ها