شاهد چشم های بارانی اش بودم
با دیدگانی سرخ
از انتهای کوچه درد می آمد
ومن برایش دعا می کردم
ودعوتش می کردم به شکیبایی
پاهایش لرزان بود
ودستهایش مملو از مهربانی
به رویم لبخند زد
می دانستم مثل قبل تحمل می کند
این دردهای لعنتی را
مرا بوسید واز کنارم آرام رد شد
#علیرضا_ناظمی
نمایش دیدگاه ها