در رکابِ حوصله

با روسری سبزی از جنس عاطفه

بهار را به خانه‌ی پاییز آوردی

و من

در پرتگاه زمان

ایستاده در فقدانی عظیم

در صف خزان

پا از جاده‌ی فاصله کشیدم

تا در تبعید واژه‌ها

شاهد رؤیتِ رویت باشم

اشک

موسیقی احساس شد

و در شگرف این ملودی خیال‌انگیز

من و تو، فارغ از هر چه آرزوی دور و دراز

در حاشیه‌ی خیابان امید

رسیدیم به ورجاوند آرزو

لبخند ساطع شد

و در کلام آفتاب

میان التهاب آغوش‌های بازِ سکوت

روی خط فرضی عبور عابر پیاده‌ی فریاد

در سطرهایی سیاه

با عصایی سفید

در شمیم عطر شب شعری پرازمعنا

رقصان در معبر بادهای موافق

ما خندیدیم

و احساس آمد

تا لمس کند

نگاه مسافران خسته‌ی مهتاب را

وقتی غریو نامت، جولان می‌دهد

در تپش نبض پرنده‌های مهاجر

و شب، لغزان

بر بومِ تنهایی گریست

بی‌آنکه

صدایی برخیزد

از بسترِ شعر

به راستی که ما

معتکف سال‌های دور رفاقتیم

در رهاورد خزان

در دلکش جادویی آن

تازه بهار

با نگاهی روشن

به افق‌های بارور باور انتظار

#علیرضا_ناظمی

2

برچسب گذاری شده در: