واژه هایت مرا می بوسند

مبادا گفته باشی نامم را!

شبیه

آفتاب وآدم برفی

که درقُلقُل زمستان

درآغوش‌هم جان می دهند

من‌هم بی خیال هرچه شعر

بی خیال هرچه ترنم خیال

قبل ازآنکه تو راببوسم

دستهایت راشبیه‌شال گردن

پناه شانه هایم می‌کنم

ودر بستر سپید واژه هایت

غرقه درنگاهِ محض ِمهربانِ‌تو

پیش ازآب شدن

 آب دهانم را فرو می دهم

به امید شکرانه‌ی‌چشمهایت

که پشت درایستاده‌اند

با واژه ی سلام

وپلک هایی برافروخته

ازحَظّ تماشا

زیباست زمستان زمردین کلامت

وتصمیم خوبی ست

عاشقانه جولان بدهد

 آفتاب عالمگیر خویشاوندی تو

در حافظه طغیان خاطرات

من رسم نوشتن ‌می دانم

تورسم خواندن

ودراین میان شعرها هستند

که شعله ور در برزخ تسلیم

نسبتشان را با مهربانی

حفظ کرده اند

وسیب را به نظر

کیمیا می دانند

من آغوش درخت را می‌بوسم

وحلوا حلوا می کنم

نسبتم را

با افق های روشن صحبت های متین تو

به امید دیدار مجدد تو

در بزمی شبانه

که نفس می‌بخشد

عاشقانه‌های‌مدام مردی را

 روشناییِ نخستینِ عشق

#علیرضا_ناظمی

2

برچسب گذاری شده در: