برای بستن ESC را فشار دهید
در قابِ پنجرهی خیالم
سایهی کودکیام زانو زده است
به تماشای باغچهای
که از یاد تو
شاخههای درخت آلوچهاش
تا آسمانِ اساطیر قد میکشید…
به چشمهایم که آیینهی دریا بود
نقشِ پروازِ سیمرغ افتاد
و تو، چون آبِ زندگانیِ آناهیتا
مرا به ژرفای رودِ احساس بردی
وخونِ خورشید را
در رگهایم جاری کردی
تا شعر، در تنِ خاکستریام
جوانه بزند…
ای مهرِ اهورایی!
هنوز
از انگشتانت
خاطره گلهای سرخ میبارد
و من
پیکرِ زخمخوردهی خویش را
با عطرِ تو
چون پیراهنِ یوسف
به خانهی پدری بازمیگردانم…
باور کن!
حتی اگر قاصدکی
تنِ خاک را ترک گوید
رگبارِ یاد تو
در این باغچه
تا
همیشهی
همیشه
خونِ سرخِ آلوچهها را
به آواز خواهد کشید…
#علیرضا_ناظمی
سایر نوشته ها
مسافر بیقرار
نوشته بعدی
فصل رویش مهر
نوشته قبلي
Very good https://lc.cx/xjXBQT