با من به خیال کدام پروانه قدم زدی؟

که رویش ناله های مستش

پرنده ای شد

 از آغوش مهر برخاسته

 در پنجمین خوان خورشید

آنجا که هر اشک

داستانی ست که از پنجره‌های چشمانم

به بیرون پرتاب شده

وصدای دلخراش‌ فروریزشان

 به تکرار ،نام تو را برزبان می آورد

سایه گستردند گیسوهای آفتاب

بر پهنه ی شانه های امن زندگی

تا مرا ببرد

 به ناگهانیِ عمیقی دور از باور…

در مسیرِ کودکانی تشنه

در پهنه ی روزگار

در بازتاب لبخند

در حافظه ظریف‌ خاطره

جایی که هذیان چشمهایت

دروغ می گویند

و مرا‌

تا انتهای حافظه‌ای که

پوست من

 آن را

پیش از من، به خاطر سپرده

می کشد…

به آهی…

و من …

 در ادراک این‌پیوند

هنوز آماده ی درک فصل‌هایم

در گستره ی دردهای امروز…

 و  اکنون

 دیرگاهی ست

آغوش‌های اجابت گرمند

بر سجاده های مهربانی

و من

به شتاب ایستاده

آغوش

          شوق

                   نگاهت را

به تمنای عشقی لبریز

مثل آخرین گلبوسه‌های نیازم

در آینه گردانی مهتابی کهکشانت جستجوگرم…!

 #علیرضا_ناظمی

2

برچسب گذاری شده در: