سه‌شنبه ها برای من

حال وهوای دیگری دارند

وقتی واژه ها دیوانه

از ته حلق ادا می‌شوند

من گریزان می افتم دردام اشتیاق

لبخندت مشتاقم می کند

به آرامشی که دردستان توست

وقتی شعر پناهمان می شود

واهلی هوس آلوده چشمت

از فاصله های دور پنجره بازمی کند

شقیقه های من سوت می کشند

درمغزم ماروپله راه می روند

صدای پای رفتن تنهایی

درمن عطسه می کند

وبرمی خیزد

 ازبستر زخم ، آشنایی

من دلخوش به آخرین پیچ کوچه

لبخند می زنم

درهوای ملتهب عشق

تو آرزو واژه می کنی

وبستر زندگی مان می شود شعر

بی آنکه بفهمیم

اعتیاد تا مغز استخوان

ترقوه‌ی مان بالا آمده

وشقیقه هایمان را مورفین عشق

پرکرده است از حس عمیق مهربانی

با آغوشی باز

ودردهای شبانه روزی

برای بی خانمانهایی چون ما

که سنگینی مصرف مان

می چربد بر کفه ی تمام ترازوها

چه جانکاه است

وقتی درست هرنیمه شب

آغوش گشوده فضای مه آلود

عاشقانه هایی مدام را

بغل می کنیم

به امید رهایی…

#علیرضا_ناظمی

3

برچسب گذاری شده در: