“هنوز بوی اسپرسوی تو
درمغز من راه می رود “
وطعم تلخ آن دلم را چنگ می زند
چه حکمتی داشت قصه ی ما
وچه حکایتی دارد این پاییز
که اینسان وقفه انداخته
درکار عشق
وخلاصه کرده بودن را
در سکوت تنهایی
صدای سوت ملت عشق
در مغزم بیدادگر است
من درایستگاه آخر منتظرم
با اشکهای جاری
وعهدهای بسته با تو
وجفاهایی که به ما کرد روزگار
“هنوز بوی اسپرسوی تو
درمغز من راه می رود “
#علیرضا_ناظمی
نمایش دیدگاه ها