نامت راکه صدا می‌کنم

و تو برمی‌گردی

به اصل ادراک وجود

شبیه قطاری که ریلهای خالی از ازدحام را

درمی نوردد

می آیی

اما سرگردان

وصدای پای سکوت تو

شهر را به خلسه می کشد

تو می ایستی

با گله ای از پرستوهای عاشقِ کوچ

که برشانه های من هرصبح

آواز آغاز دوباره ای‌ می‌خوانند

دست می‌دهی

صدای‌ تو

با رقص باد

من را بیدار می‌کند

من به آغاز خودم نزدیک می شوم

از وقتی‌فعل‌خواستن را

صرف کرده اند

چشمهایت

#علیرضا_ناظمی

1

برچسب گذاری شده در: