می خواهم سالهای سال باتوبمانم

همراه التهاب هایی که دور ما چمبره زده

ودلتنگی هایی که هست

کافه را

وقهوه را

دوست دارم بخاطر تو

دوست دارم هر عصر تا ولی عصر

قدم زنان برایم شعر بخوانی

با چاشنی لبخند

ومن سرریز از اولین نگاهت

حوالی میرداماد

ساعتها بنشینم وبه چراغ قرمز عصر آن روز

نگاه کنم

که تو مرا به گاهواره های تمدن رهنمون شدی

صدایت اعجاز قرن بود

و دستهایت که پیام آور مهرشد

درآن خفقان سرما

نگاه رهگذران به ما

وگام های ما تا پاسی ازشب

وبارانی که نوازش می کرد گونه های تو را

ساعت مچی من

پایان زمان

وما که چقدر عاشقانه یکدیگر را ترک کردیم

مثل همین امروز

در پایان قرارمان

آن لبخند همیشگی

گوشی توکه زنگ خورد

ومن که هنوز بی تابت هستم

#علیرضا_ناظمی

0

برچسب گذاری شده در: