فریاد شب
بر ریشههای عمیق ما که درخاکند
هولی می اندازد تاریک
ودر گرگ ومیش آفتاب نزده ی سحر
دلوی در چاه وارونه راه می رود
با جسارتی عمیق
ومن که چون ستاره های مختلف
در شهر گرداگرد تو می گردم
خریدارم به آهی
جوانی از دست رفته ی تو را
که درسنگلاخ این روزگار بی سامان
فرو نشست پنجه در پنجه ی آفتاب
درکویر همدلی
آمدنت گواه مهربانی ست
رو کن مهرنوازی دلخواهت را
تا من در خاستگاه این عشق اهورایی
با شوقی وصف ناشدنی
تن به تن با واژه های سپید اشعارت
غزلخوان به پریشانی باد سلام گویم
وتو بیایی از ابرها پایین
درجان من بنشینی
و غوغا کند عشق …
#علیرضا_ناظمی
نمایش دیدگاه ها