بازمی‌کنم

 چشمهایم را رو به کوچه‌ی اصالت

 ودر پاهای‌باد رد جاده‌ی آرامش را

 سرک می‌کشم

درهمهمه ی

صدای شیهه ‌ی اسبی سرکش

که تنها آمده است

تا از میان آدم های فراری از خود

من را با خود ببرد

 به سرزمینی دور

به سرزمین نور

تا برای سالهای بعد از این

تورودخانه ای باشی

که درنفسهایم جا می‌گیرد

 یا آبی

 که دررگهای‌کویری ام پیوسته‌ می دود

درگرمای دستهایی که‌گره می خورند به‌هم

وقتی بارانِ شب

 به شیشه‌های‌احساس من

تلنگر می زند

درتبلور عمیق عشقی

لبریز از بُعد انسانی

حالا که

درقطار روزمره‌گی‌های بعد ازاین

چشمهایم رامی شویم

درهوای بیقرار پنجره های کوپه

وسوار موج زمان می‌شوم

درابرناکی‌رخصت ریل های روبه قرار

وتاایستگاه مقصد

می دوم‌دنبال واگنی که

بوی عطر تودر آن

شامه‌ام را نوازش می‌ دهد

درست مثل

بوی نم باران

زیر چتر دونفره‌ی‌مان

درهوای بیقرار ثانیه ها

درسفر شمال

#علیرضا_ناظمی

0

برچسب گذاری شده در: