زندگی لباس نافرمی بود که

برتن تو زار می زد

صدای فرو ریختن تو را

از عمق وجودم می شنوم

واز راست گرد خیابان

  راهی به سوی تو می یابم

مضاعف است دردهای تو از فهم من

وعمیق که می شوم

سُر می خورم توی کوچه

وبه پهنای بزرگراه

 گریه می کنم ، شهر را

سانسور نکن ؛ آنچه برتو می گذرد

اینجا دردلِ من

  تیتر یکِ واقعه ها

قبل از اتفاق ، هر روز

در چشمانم رصد می شود

“چشمهایت” امروز غوغا کرد

وسربه زیر افکنده

شرم را در آن اتفاق دیدم

که به مذاق خوش نمی آید

من هم موافق نیستم

از درک به دور است

و دیده ی بینا می خواهد

بیا با هم صبر پیشه کنیم

حالا که چاره جز شکیب نیست

و سحر نزدیک است…

#علیرضا_ناظمی

1

برچسب گذاری شده در: