چابکتراز همیشه
در فراخوان آینهها،
پنجره
دستهایش را گشود
و برای فوارههای حوض،
به پاس همدلی،
آوای مهر میخواند
کوچه با پرستوها آشتی کرده بود
سبدی از کلمات
به استقبال باران میرفتند
گل با کبوترها طرح دوستی ریخته بود
و نشاط،
دست در جیب شلوارش،
به تماشای تپش قلب بیقرار جاده میرفت
تیرهای چراغ
برای گنجشکها فرش قرمز پهن کرده بودند
و نگاه خیس کلمه،
با دامنی معطر از عطر رازقیها،
در معبر باد
گیسو گشوده بود.
تا من، ما شویم…
به هزار دلیل عاشقانه
و اینک
در سکوت سبز سحر،
برگهای خیس خاطرات
با وزش نسیم بودنت،
بر سطح آینهها به رقص درآمد
و تمام شد
آن غربت همیشگی من
در آستانهی ما شدن ما
#علیرضا_ناظمی
نمایش دیدگاه ها



