درتیر رس نگاه های
پیوست شده به قاب پرده ها
جا مانده غوغای مهربانی
آغوش زنی گره خورده به
دستانی زمخت
که به حسرت ، هیچ امیدی
به این مراوده ی جبری
ندارد
نه تحمل ایستادنی
نه پای رفتن
نه دل متارکه
تنها سهم او از این بیغوله ی درد
پنجره بازی ست رو به سوی
غافله شعر
#علیرضا_ناظمی
نمایش دیدگاه ها