شعرهایم بوی تورا می دهند
قسمت من از اردیبهشت
چرخ وفلک شهربازی شد
گَردان شبیه ماه
رقصان شبیه موج
جاری شبیه رود
عالی شبیه خواب
وچشمهایم را که بازکردم
توبودی و فرصتی که آغازش
لبخند گل اناری توبود
به وقت خاموشی ساعت دیواری اتاق
من ایستاده درتماشا
و نگاهم که پرت سقف بود
توآمده بودی تا از من
انتقام تمام نداشته هایم رابگیری
برایم شانه آورده بودی
بغلی آرامشِ
ناشی از پس لرزه هایِ مدامِ زندگیِ من
با نگاهی ریز بین
دستانی مملو از خوشبختی
ولبخندهایی از جنس سبزی شمالی
چشمهایت بوی باران می داد
خلسه ی تنهایی رابلد بودی
با پلک هایم معاشرت داشتی
واز دستهای من با داسِ مهربانی
واژه می چیدی
با تلنگر شب
به باور صبحگاهی من تشر می زدی
شعرهایم را نقد می کردی
دردستهایم هلوی سخاوت می ریختی
واز باغ کنار جاده برایم
بوسه هایی از انگورهایِ مستِ آبدارِ
می آوردی
احساس؛ پارو می کردی
ودر ژرفای رازها جستجوگر شعربودی
نفس می زدی
وکفش از پای حوصله ی آب درمی آوردی
به ضیافت مهمانم می کردی
واژه از شهد عسل می نوشتی
تنت چکامه بود
قامتت استعاره های خیال
ودرباور من خیمه زدی
وجهانم
به آمدنت دگرگون شد
و
مرغ
از
قفس
پرید…
#علیرضا_ناظمی
نمایش دیدگاه ها