در ژرفای شب‌های بی‌قراری

سوسوی یاد تو

چراغانی ستاره‌هایی ست

که در چاه تنهایی‌ام

تا بامداد می‌سوزند…

و من

پشت درهای ناتمامِ انتظار

با دست‌های از هم گسسته‌ی خیال

هوا را می‌گیرم

تا شاید

بوی آمدنت را

از لابه‌لای موج‌های شب

بدزدم…

باد

این مسافر بی‌قرار پنجره‌ها

هر شب می‌آید

با خودش می‌برد

تکه‌هایی از نفس‌هایم را

و می‌گذارد

پشتِ درِ خانه‌ی خاطراتِ خواب…

اما این پنجره

همیشه باز می‌ماند

مثل چشم‌های کودکی

که هنوز

باور دارد

به بازگشت پروانه‌هایی

که تابستان رفته‌اند…

و من

در این تاریکیِ روشنِ انتظار

ورجه‌ورجه‌های دل را

به پای تو می‌ریزم

تا شاید

از صدای برخورد این قطراتِ بی‌قرار

راهی بسازی

به سمتِ خانه‌ای که

دیگر در آن

“شب” معنی‌ای ندارد…

#علیرضا_ناظمی

2

برچسب گذاری شده در: