دیده باز کن!

تا سُهره‌ی عاشق

در چشمانت

آوازِ رسواییِ این سرِ بازار را

با مضرابِ گیسویِ تابدارت

بر وترِ سه‌ تارِ نگاهم بکوبَد…

از دردِ شانه

پهلویم چین خورد

 به قاموسِ شکست

واژه‌ها قرقره شدند از نخِ گلویم

بختِ کجآمده

پیچکِ خانه ی ما را

از پشتِ دیوارِ همسایه

تا ماه کشید

شاخه‌هایش را

             دستانی از یأسِ نمناک

بر بامِ تهِ ته ِحافظه ام

خشکاند

سردیِ کفِ حوض

با گرمیِ نفسهایِ تُندت

در آینه هایِ قدی رسید و گُل کرد

مریم‌ها همه برای ماه

گردن کشیدند

لاله‌ها به انتظارِ تو

رُخساره شستند

دیوانه بودم

و تو

         مسافرِ مهتابیِ ساعت‌بیست و چهار

از دیلاغِ درد

همچون شبی بیقرار

گذشتی…

و ندانستی

که خارِ خیالِ تو

در پاشنه‌ی هر سپیده‌دمی

خواهد شکفت…

#علیرضا_ناظمی

1

برچسب گذاری شده در: