در فراسوی خیال تو
پشتِ پنجرههایِ التیام
—آینههایِ شکستهی آرزو—
خمیده به ردِّ نگاهت
در سایهسارِ مهرت — ایستاده
باران باش
و ببار از ابرهایِ مه آلود آرزو
تا شستشو دهد این زخمهایِ بیکران را
تا بروبد این بیابانِ دلتنگی را
سکوت رابشکن!
مرا با خود ببر
به مهمانیِ سپیدِ یک شعر
—جایی که واژهها بال میگشایند—
از دهانم ترانه ی شکوفه بچین
گوشم را با زمزمههایِ روشنایی پر کن
#علیرضا_ناظمی
نمایش دیدگاه ها