می دانم در غروب امروز
چشمهایت دلگیرند
و دلتنگ
واژه ها را میپالایند
من به رسم مهر
چکامه هایم را در تنورِ سکوت میپزم
تا نانی شود برای سفرهی فکرهایت
می دانم می دانی
غروب، تکهسنگی از خورشید را بلعید
و شب، زخمِ آسمان را با پانسمانِ ستارهها پوشاند آنگاه من…
با قلممویِ مهتاب
میثاقِ بینمان را روی قُرصِ ماه نقش بستم
بدان،بخاطر تو!
قدری دورتر ،امشب
برای چشمانت که ابرهایناشکفته است
قناریِ شعرهایم را
در قفسِ منظومههای بی ستاره
رها می کنم
و حالا
تندیس تو قابِ عکسی شده است
که چشمانت را با قطراتِ شبنمِ من
در قاب بی پایان شب شستشو میدهد
#علیرضا _ناظمی
نمایش دیدگاه ها