دلخوشم‌به شعر

به فکرکردن به تو

 به‌همه‌ آن چيزهايی که

مرایاد تو می اندازد

ومن چه خوشبختم که

وقتی شعر می گویم

درخت‌لبخند می زند

گلها آغوش وا می کنند

پرنده ها بابالهایشان موسیقی می‌نوازند

پنجره‌ها مَحرم می شود

لابلای سطر های نوظهوری

که ترجمان سلام های بی جواب‌است‌

سالهاست گلویم را ممیزی مهر تو می فشارد

تو ایستاده مراتماشا می کنی

ما به خانه‌برمی‌گردیم

کاناپه رازدارخوبی ست

وسالهاست شیطنت های تو را

به‌روی‌من‌نمی آورد

سایه ی آباژور روی دیوار

رقص‌موزون دارد

تلویزیون دست از نگاه می کشد

ودرسکوتی سهمگین فضا پر از

غلغله های آتشبار می شود

چشم‌های من در آینه‌های مه‌آلود، تب می‌کنند

لابلای مه غلیظ صبحگاهی

برفک‌های گذشته راکنار می زنم

صدایی نرم وزنانه در سالن

تندِتند، آرامِ آرام

نامم رابه دهان‌می کشد

قند دردل حسرتهایم آب می شود

واز وقتی آن سرود سخاوت وزیده

هوای هماغوشی‌خانه ملتهب می شود

پرده ها شانه می تکانند

پنجره ها درمکاشفه سلام می دهند

و دستهایم سمت شومینه

نور را

 و اشتیاق‌را

یکجا جمع می کند

چمدانی به‌زمین می نشیند

همه چیز تمام تمام است

نبض واژه ها درحلق من

بیرون می زند

ومن می مانم و آهی__

وآرزوهایی که حالا

درچشمهایم نفس می‌زنند

#علیرضا_ناظمی

2

برچسب گذاری شده در: