شاید این نوشته…

پیکِ سروشِ مهربانی ست

از رهگذرِ خاکستریِ روزگار

که ذرّه ذرّه در کنارِ گذرِ عاطفه

چترِ سایه‌اش را

پیشِ پایِ نگاهِ عابری می‌گشاید…

عابری که سال‌هاست

آفتابِ سوزانِ تقدیر

 هر صبح، تکه‌ای از اشک‌هایش را می‌دزدد!

در همین کویر، که بوی خاکِ تشنه

پیش از باران، در مشامِ زمین می‌میرد…

پایش به سنگی خورد

سنگی که

 زمزمه‌های ابر را در حافظه داشت

ودر

ناگهان

بهارانه‌ای

آه!

چه آوازِ رعدِ شیرینی

از جنسِ نفس‌ اندود برخاست…

که با خودش

ترانه‌ی قطراتِ باران را می‌آورد

و من

این ناسروده‌های عاشقانه را

که چون برگ‌های لرزانِ سپیدار

بی‌قرارِ دستانِ بادِ نوازش‌اند

بر سکویِ چشم‌هایت می‌گذارم

ای بانویِ سپیدِ آرزوها!

 ای آینه‌دارِ روشنایی‌های ناتمام…

  تو تکّه‌ای از خورشید را در من شکستی!

#علیرضا-ناظمی

2

برچسب گذاری شده در: