لبخند زدی

دلم ریخت

داشتم آخرین کوک را محکم می زدم

تا گره کور نشود

دوک ها لغزیدند

پارچه های حریر زیر دستم سُر خوردند

من دیگر به لباس مجلسی آن بانو فکر نمی کنم

تو تمام حواس مرا

دوخته ای به اِپل سینه ات

دامن چین دارت

و گل سر قرمز رنگت که

تو را یک پرنسس زیبا کرده

آه در من، نفس کشیدن های مدام تو

مرا از خیاطی باز داشته

من سالهاست دارم

دلم را به دامنت

کوک می زنم

با شلالی از نخ های سبز

با زمینه صورتی متمایل به…

سرخی لبخندت…

#علیرضا-ناظمی

2

برچسب گذاری شده در: