گرمم از گرمای اجاقی که تو برایم فراهم آورده ای دراین سرمای زمستانه ی منتهی به تنهایی…
فهم عمیقی بین ما بوده وهست ما میراثدار اجدادمان هستیم وخانه های گِلی مأمن آرامشمان دامن مادرانمان…
با دستهای خالی پاییز را سرمی کنم به امید باز آمدن بهاری که بوی شکوفه بدهد و…
ماایستاده می میریم شبیه درختان یک روز در صفوف بانک روز دیگر درمترو یک روز در اداره…
کافه تراس های زیبای پاریس دور نمای برج ایفل من وتو نوشیدن اسپرسوی همیشگی قهوه ی لاته…
دراتاق؛ خلوت مغزم پیچیده رقص سماعت بهنگام سلام چشمهایم به بالا بلند قامت سروت وچه دلنشین ملاحظه…
با زبان محاوره با تو سخن می گویم با دستهایی که به سمت آمدنت درازند #علیرضا_ناظمی…
قیل وقال هر بامدادی راحت می کند خیال هر پرنده را واکنون در شاهراه این ورجاوند آرزو…
خجالت هميشگي چشمهای تو در بیقرار دلت ومن که با هجمه ای از اشتیاق برای جانفشانی همواره…
مرابه تحسین وامی دارد رفتارهای جذاب تو وقتی حتی سایه ها بی اعتنا ترکم می کنند وآخر…